روح سرگردان👻

ادامه داستان.....
به فکرم زد به آیتک زنگ بزنم تا امروز بیاد پیشم گوشیو برداشتم و به آیتک زنگ زدم اونم خوشبختانه گفت باشه یه چند دقیقه گذشت دیگه صدای در نیومد یکم خیالم راحت شده بود که گوشیم زنگ زد خیال کردم آیتکه گوشی رو برداشتم اما شماره ناشناس بود یکم تعجب کردم چون سیمکارتمو تازه گرفته بودم و کسی به جز آیتک شمارمو نداشت گوشیو رو جواب دادم و گفتم بله اما صدایی نیومد ناگهان صدای خش خش اومد و یه صدای کلفتی اومد که گفت کاری میکنم آرزوی مرگ کنی و بعد صدای بوق اومد تعجب کرده بودم فکر میکردم دارن باهام شوخی میکنم تو همین حال صدای جیغی از بیرون شنیده شد که موهام سیخ شد و یه لگد محکم به در بد جور ترسیده بودم سرمو گذاشتم رو زانو هام بعد از چند دقیقه صدای در زدن اومد به لبتابم نگاه کردم آیتک بود سریع رفتم و درو باز کردم تا آیتک منو دید چشماش اندازه هندونه شد دستمو گرفت و گفت چی شده سارا چرا این شکلی شودی یکم از حرفش تعجب کردم مگه چه شکلی شده بودم رفتم جلوی آیینه با دیدن خودم خشکم زد...